جلد. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان). مردی جلد را گویند. (صحاح الفرس). جلدکار. (انجمن آرا) ، کاردان. کارآزموده. تجربه کار. مقابل نکرده کار. (برهان). آزموده کار. کارکرده. (انجمن آرا). مجرب. آزموده. عامل: جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر عفریت کرده کار و تو زو کرده کارتر. دقیقی. ترا نخواهم جز کافر و ستمگر از آنک به بد نمودن من کرده کار و آژیری. دقیقی. (یادداشت مؤلف). استاد. (انجمن آرا). - نکرده کار، ناآزموده. نامجرب. (یادداشت مؤلف) : نکرده کار را مبر به کار. (یادداشت مؤلف). چسان کار بگشاید از روزگار به ناکرده کاری فتاده ست کار. ملاطغرا (از آنندراج)
جلد. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان). مردی جلد را گویند. (صحاح الفرس). جلدکار. (انجمن آرا) ، کاردان. کارآزموده. تجربه کار. مقابل نکرده کار. (برهان). آزموده کار. کارکرده. (انجمن آرا). مجرب. آزموده. عامل: جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر عفریت کرده کار و تو زو کرده کارتر. دقیقی. ترا نخواهم جز کافر و ستمگر از آنک به بد نمودن من کرده کار و آژیری. دقیقی. (یادداشت مؤلف). استاد. (انجمن آرا). - نکرده کار، ناآزموده. نامجرب. (یادداشت مؤلف) : نکرده کار را مبر به کار. (یادداشت مؤلف). چسان کار بگشاید از روزگار به ناکرده کاری فتاده ست کار. ملاطغرا (از آنندراج)
آنکه کار وی رندیدن چوب یا فلزات باشد. آنکه با رنده کردن چوب و فلزات آنها را صاف و تراشیده و هموار بکند. رنده کننده. رجوع به رنده و رنده کاری و رنده کردن شود
آنکه کار وی رندیدن چوب یا فلزات باشد. آنکه با رنده کردن چوب و فلزات آنها را صاف و تراشیده و هموار بکند. رنده کننده. رجوع به رنده و رنده کاری و رنده کردن شود